مطالبی که پیش رو دارید یکی از خطبههای علامه دکتر یوسف قرضاوی که به مناسبت روز جهانی کودک ارائه داده است و در جزء چهارم خطبههای ایشان قرار دارد. بنده هم که به مناسبت روز جهانی کودک (2 اکتبر سال2011 میلادی مصادف با 16 مهرماه 1390 هجری شمسی) آن را ترجمه نموده بودم آن را تقدیم خوانندگان بزرگوار مینمایم باشد که مفید واقع افتد:
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد:
مسلمانان گرامی:
جامعهی جهانی در طول این هفتهی گذشته به مناسبت روز جهانی کودک[1] کنگرههای تشکیل دادند، این اقدام عملی شایسته و بسیار بهجاست، جهانیان به خاطر کودک -این مخلوق صغیر و ضعیف- جلسات تشکیل میدهند و در پیماننامههای دولتی به حقوق او اقرار و اعتراف میکنند و به خاطر حفظ حقوق او مؤسسات تشکیل میدهند.
ما مسلمانان به طریق اولی باید رعایت کودک و حقوق او را مد نظرداشته باشیم زیرا هیچ دین و برنامهای به اندازهی اسلام به این مخلوق صغیر اهتمام نداده است. هرکس فقه اسلامی را مطالعه کند این عنایت و اهتمام را درابواب مختلف فقهی به عیان لمس میکند به عنوان نمونه در باب عقیقه، حضانت و سرپرستی، رضاع و شیرخوار، ختنه و درجاهای گوناگون ازفقه اسلامی، احکام فراوانی متعلق به کودک و مطالبات و حقوقش یافت میشود. هرکس قرآن و سنت را بررسی نماید، اوج عنایت به این مخلوق صغیررا در آن مییابد. بنابراین برما واجب است که به کودکانمان اهمیت دهیم؛ چون آنان بزر
نظرات
بدوننام
23 آبان 1390 - 01:36بسیار عالی بود ولی کجا عالمان دینی حتی به یک ایه هم عمل نمی کنند و تبعیض بین فرزندان در میان این قشر بسیار است و تنها حقوقی که محترم نیست مربوط به کودکان است
خضری/مهاباد
25 آبان 1390 - 07:38کودکی به روز جهانی کودک میخندید کودکی قه قه میخندید که قرار است به بالهای آسمان آویزان باشد که قرار است با سراب سیراب شود که قرار است موج نان بسویش بیاید، میخندید که قرار است شخصیتهای کارتونی دیگر جسمش را آزار ندهند که قرار است هواپیماها مانند پروانه فرود بیایند که قرار است با قمقمهی سربازی بی نام و نشان بازی نکند، می خندید که قرار است انگشتانش روی هیچ مین خوابیدهای را نبوسد که قرار است گولولهها نوبت بازی مرگ را به او ندهند که قرار است سینه مادرش سنگری از ترس تهدید نباشد، میخندید که قرار است صبح زود رقص طناب و چوبه دار به خوابش یورش نبرد و از پنجره رویاهایش، ستاره پدرش را نبلعد، میخندید که قرار است درختان سپیدار در آهنگ آتشی بیامان هق هق گریه سر ندهند، میخندید که قرار است دریا از لبانش قهر نکند، میخندید که قرار است مادرش هر روز هنگام غروب خون بالا نیاورد که قرار است در پایان هر شبی شیطان بوسهاش نزند، میخندید که قرار است چشمانش در زندان اشکهایش جان ندهد، میخندید که قرار است سایهی ابری نازا تهدید به قحطی نکند که قرار است از چهره آینهی روبهرویش شرم نکند که قرار است در سال فقط همین یک روز از او یاد نشود، میخندید این کودک قه قه در یگانه اتاق سیاه ذهنم به زمان و مکان میخندید به نفرت چاهها می خندید به ستاره های درمانده می خندید به دوره زدن حاجی لک لک به تق تق نوک زدنش، میخندید به گیجی این جهان به کوچکی بزرگانش به من و به تو میخندید